کوشش شافعي به يافتن راهي ميانه در بين دو مکتب عقل گراي عراق و نص گراي مدينه معطوف بود. ابوعبدالله محمد بن ادريس در سال (150 هـ ق) در غزه متولد شد و به دليل انتساب به شافع، نياي او که به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيده بود، به شافعي اشتهار يافت. او از خاندان عبد مناف بود و از اين راه با پيامبر، خويشاوندي و تباري قريشي داشت. بخش بيشتر زندگي اش را در دوران هارون الرشيد و مأمون عباسي گذراند. دردر کودکي به همراه مادرش به مکه کوچ کرد و در آنجا قرآن را حفظ کرد وبه فراگيري لغت، ادبيات عرب، حديث و فقه پرداخت. (1) مکتب فقهي حاکم بر مکه به پيروي از ابن عباس، قرآني بود، زيرا او به تفسير قرآن و شناخت اسباب نزول آيات و فهم لغوي آيات قرآن اهميت مي داد. (2) شافعي فقه را نزد برجسته ترين اساتيد و مفتي مکه مسلم بن خالد زنگي آموخت و در اين مکتب تبحر لازم را کسب کرد. (3)
شوق آموختن دانش و آوازه مالک بن انس، شافعي را به تحصيل نزد وي فرا خواند و پس از آن که موطّا را از بر کرد، در سن بيست و هفت سالگي براي تحصيلات تکميلي به مدينه رفت. با وجود هيبت فراواني که مالک داشت، در نگاه نخست به هوش و فضل وي پي برد و در کهنسالي، او را به شاگردي پذيرفت و تا پايان عمر، نزد خويش نگاه داشت.
پس از در گذشت مالک (179 هـ . ق) ابن ادريس همچنان در مدينه ماند و روش شناسي مکتب حديثي و فقهي مدينه را به طور کامل فرا گرفت. اکنون در سومين دهه از عمرش، حديث علماي حرمين را آموخته و در دو مکتب فقهي مکه و مدينه تخصص يافته و شايستگي ايفاي نقش را در جايگاه يک فقيه به دست آورده است. (4)
اما روزگار سرنوشتي ديگر را براي او رقم زد و به عنوان کارگزار حکومت در امور ديواري به يمن مهاجرت کرد. در آنجا کارش بالا گرفت و به ولايت قضاء دست يافت، ولي برخلاف رويه رايج از کارسازي و عمل به توصيه ها خودداري و دادگري پيشه کرد. والي يمن از شيوه رفتار شافعي ناخشنود شد و حسن رفتار او با علويان را بهانه و به اتهام همکاري با آنان و خروج بر ضد دولت، او را به همراه نه تن از علويان بازداشت کرد و به عراق نزد هارون الرشيد فرستاد. فرهيختگي و پيوند خويشاوندي با قريش در اين ماجرا شافعي را کمک کرد و با استناد به برادري حاصل از اين پيوند، او تنها کسي بود که از مرگ نجات يافت. (5)
گويا سرنوشت چنين بود که ولايت مستعجل شافعي در يمن به زودي پايان پذيرد و در سي و چهار سالگي (184 هـ ق) براي آشنايي با مکتب فقهي عراق به بغداد بيايد. در بغداد، فرصتي ويژه براي آشنايي با فقه اهل رأي و حضور در درس محمد بن حسن، يار همراه ابوحنيفه يافت و کتاب هاي او را استنساخ کرد و بر وي خواند. در پرتو اين آشنايي و حضور توانست رويکرد عقلي به فقه را به خوبي دريابد و با چالش هايي که در برابر رويکرد نقلي مي نهاد، دست و پنجه نرم کند. افزون بر اين، شافعي در اين مدت در جريان بحث ها و جدال هاي کلامي و فلسفي عراق، به ويژه مباحث معتزله و نيز آموزه هاي شعوبيه قرار گرفت و يافته هاي بسياري کسب کرد
شافعي با آوازه اي نيک و انبوهي از دانش و يافته هاي تازه و ميراثي سرشار از ادبيات و لغت عربي، علوم قرآني، مذاهب فقهي و مکاتب کلامي زمانه اش در سال (189 هـ ق) به مکه بازگشت. در مسجد الحرام، تدريس خود را آغاز کرد و گستره دانش و احاطه علمي اش، زبدگاني چون احمد بن حنبل را نزد وي گرد آورد. آنچه در اين ايام، تدريس وي را زبانزد همگان ساخت، بيش از مباحث فقهي اش، بحث هاي روش شناسانه اي بود که درباره قواعد و اصول استنباط مطرح مي کرد. شافعي کوشش کرد تا با تلفيق دو رويکرد عقلي و نقلي، همنهادي جديد پديد آورد و روش شناسي ويژه اي را تأسيس و مقدمات نگارش نخستين کتاب اصول فقه با عنوان «الرساله» را فراهم کند. اين کتاب، فرآورده دوران اقامت او در مکه است که به درخواست عبدالرحمن بن مهدي، امام اهل عراق نگاشت.
شافعي پس از نگارش رساله، بار ديگر با کوله باري انباشته از روش و دانش به عراق سفر کرد (195 هـ ق ) تا روش شناسي جديد خود را در جامع غربي بغداد طرح کند؛ جايي که اهل رأي در آن، بيش از بيست حلقه درسي داشتند. اهل حديث عراق که در بند دريافتي سطحي از احاديث گرفتار بودند و ياراي برابري با اهل رأي نداشتند، با مباحث شافعي جاني تازه گرفتند و چنان که ابن حنبل يادآور شده است، «راه فرو بسته فقه» با کوشش هاي او باز، کاستي ها و نارسايي هاي فقه الحديث مالکي که آن را در برابر فقه اهل رأي ناتوان مي کرد، بر طرف و شافعي به لقب «ناصر الحديث» مشهور شد. در طول دو سال اقامت در بغداد، او کتاب الحجه را درباره موضوعات و فروع فقهي نگاشت و شاگردان برجسته اي چون احمد بن حنبل را تربيت کرد و سپس به مکه بازگشت. (6)
اقامت او در که اين بار يکسال بيشتر به طول نينجاميد و براي بار سوم به عراق رفت (198 هـ ق) تا از نهال نورسته اش در دريار اهل رأي بازديد کند. سپس از آنجا به مصر عزيمت کرد (199 هـ ق) تا ارمغان خود را به آن ديار نيز برده و مکتبش را در آنجا نيز گسترش دهد. در جريان اين مسافرت، اصول و فقه نونهال او رشد يافت و فربه شد، الرّساله را بازنويسي کرد و کتاب معروف «الامّ) را نگاشت. در قاهره حلقه هاي درسي گوناگوني در حوزه هاي مختلف دانش اسلامي تشکيل داد و شاگردان فراواني تربيت کرد وحتي زماني در اسکندريه به صف رزمندگان نيز پيوست. شافعي در سن 54 سالگي (هـ ق 204) در حالي ديده بر جهان فرو بست که در سراسر مملکت اسلامي به عنوان امام شناخته شده بود. (7)
نوآوري اصلي شافعي چنان که اشاره شد، پي ريزي و تدوين روش شناسي جديدي بود که در پرتو هم نهادسازي دو مکتب فقهي اهل حديث و اهل رأي به آن دست يافت و علم اصول را براساس آن بنيان نهاد. سنگ بناي اصول شافعي و مرجعيت نصوص ديني براي فهم احکام عملي زندگي فرد و جمعي است. (8) و دغدغه اصلي او رها کردن اين فهم از وابستگي به منابع معرفتي برون ديني و دست يابي به معرفت ديني هرچه مستقل و ناب تر است. کليد اين معما از نظر او برتري دادن به لهجه حجازي و قرائت و فهم قريشي از متون ديني است. بر اين پايه از دامنه گسترده فهم و تفسير هاي متنوع ديني کاسته و از پراکندگي و تکثر معرفت ديني جلوگيري و سهم عقلانيت عربي در فهم دين برجسته مي شود. بدين سان شافعي معرفت ديني را در دايره بسته اي قرار داد که به نصوص ديني، زبانشناسي عربي، عقلانيت و واقعيت هاي سياسي و اجتماعي جامعه عرب محدود مي شد.
از ديدگاه شافعي، نصوص ديني به آنچه در کتاب و سنت بيان شده است، محدود نمي شود، بلکه دايره آن به گونه اي گسترش مي يابد که اجماع، گفتار و عمل صحابه و حتي قياس را نيز در برگيرد. (9) او پس از ادعاي جامعيت شريعت، نسبت تمامي احکام مورد نياز انسان، منابع و دلايل اين احکام را کتاب، سنت، اجماع فقها، اقوال صحابه و قياس معرفي مي کند اين منابع البته هم تراز نيستند و در حجيت و اعتبار از تربيت بيان شده پيروي مي کنند. (10) بر اين اساس، قرآن، اصلي ترين منبعي است که در آن شريعت به طوربيان شده وتمامي احکام را دربر دارد. شافعي تأثير پذيري قرآن از فرهنگ و واژگان عجمي را به شدت انکار و بر عربي بودن آن تأکيد مي کند. از اين رو فهم و استنباط شريعت از قرآن در گرو آشنايي و تسلط به قواعد زبانشناسي عربي است. (11) از سوي ديگر، عمومات قرآني، همگي ظهور در عام ندارند و در بسياري موارد، تخصيص خورده اند، بنابراين، براي استناد و استدلال به آنها بايد از عدم تخصيص اطمينان يافت؛ حتي اگر اين تخصيص در سنت يافت شود. (12)
سنت هرچند در مرتبه بعد از کتاب قرار دارد، ولي چون تخصيص کتاب با آن ممکن و احکام شريعت در آن به تفصيل بيان شده است، يافته ها و احکام مبتني بر آن از اعتباري همچون احکام قرآن برخوردارند. شافعي به استناد به آياتي از قرآن، اعتبار سنت را اثبات وديدگاه مخالفان، که بيشتر از خوارج بودند، را رد مي کند. (13) او براساس آيه «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» منبع سنت را نيز وحي الهي و آن را همسنگ قرآن قلمداد مي کند. از ديدگاه او سنت، مجموعه گفتار و رفتار و تقرير بر جاي مانده از پيامبراساس که احاديث بر آن دلالت دارند. او برخلاف اهل رأي در راستاي جامعيت بخشيدن به شريعت، خبر واحد و خبر مرسل را نيز معتبر مي داند و دايره سنت را گسترش مي دهد (14) او سپس وجوه ارتباط قرآن و سنت و تفاوت ها و ناسازگاري هاي محتمل در داده هاي اين دو منبع و چگونگي حل آن ها را نيز بيان و بررسي مي کند.
اجماع، سومين منبع فهم شريعت است که در مرتبه پس از کتاب و سنت قرار دارد. از نظر شافعي، هرگاه نظر صحابه و يا همه علماي يک عصر در مورد حکمي يکسان باشد، بر شرعي بودن آن حکم دلالت دارد. به اعتقاد وي اجماع صحابه بسيار به سنت نزديک است و تنها در ويژگي شنيده شدن با آن تفاوت دارد؛ در واقع، اجماع «سنت ناشنيده است. (15) شافي برخلاف مالک، اتفاق نظر همه علماي عصر را شرط حجيت اجماع مي داند، از اين رو دايره آن بسيار تنگ و از ضروريات دين فراتر نمي رود (16) او براي جبران اين کاستي، اعتبار و حجيت سخن صحابه را مي پذيرد و آن را در مرتبه پس از اجماع قرار مي دهد. به اعتقاد وي اعتبار سخن صحابه در جايي که اختلافي درکار نباشد، قابل ترديد نيست ودرجايي که بين سخنان صحابه اختلاف باشد، از نزديک ترين آنها به کتاب و سنت پيروي مي شود. (17) با پذيرش اعتبار قول صحابه، محدوده زماني بيان شريعت از عصر پيامبر به چندين دهه پس از وي گسترش مي يابد و کمبود منابع شريعت تا اندازه اي جبران مي شود.
اجتهاد يا قياس، آخرين منبع فهم احکام شريعت است و ميزان اعتبار آن به منبعي بستگي دارد که به آن قياس مي شود. به اين ترتيب، قياس به کتاب، قياس به سنت، قياس به اجماع و قياس به قول صحابه از نظر درجه اعتبار در پي يکديگر قرار مي گيرند. شافعي، اعتبار قياس را بر دو مقدمه استوار کرده است: نخست اين که احکام شريعت اسلام، تمامي رفتارها و رخدادهاي مربوط به زندگي مسلمانان را در بر مي گيرند و دوم اين که دريافت احکام شريعت از دو راه علم يقيني و علم ظاهري امکان پذير است. از اين ديدگاه اجتهاد و قياس در کنار اجماع و خبر واحد، يکي از راه هاي رسيدن به علم تظاهري به احکام شريعت است. (18)
شافعي بر خلاف اهل رأي، هرگونه قياسي را معتبر نمي داند و براي آن شرايطي در نظر مي گيرد. از نظر وي نه تنها اجتهاد در برابر نص نارواست، بلکه هرگونه قياس و اجتهادي بايد به گونه اي مبتني بر نص باشد. از اين رو هرگونه اجتهادي که بر کتاب، سنت، خبر، اجماع و يا قياس بر يکي از منابع استوار نباشد، استحسان قلمداد مي شود و باطل خواهد بود (19) مصالح مرسله؛ يعني آنچه در راستاي مقاصد اصلي شريعت است، ولي در نصوص ديني به آن تصريح نشده است، در صورتي مي توانند مبناي صدور حکم قرار گيرند که با آنچه در نصوص بيان شده است، همانند باشند. (20) بنابراين در روش شناسي شافعي، جايگاه و نقش عقل، محدود به نصوص ديني است و تنها در اين چارچوب مي توان به اجتهاد دست يافت.
در مورد امامت شافعي، آن را امري ضروري براي جامعه مي داند. او همچنين با استناد به رواياتي که از پيامبر فضيلت قريش و شايستگي آنان بر امامت نقش شده است، قريشي بودن را شرط امامت قلمداد مي کند. (21) افزون بر اين، او موافقت و اجتماع مردم را نيز شرط مي کند؛ هرچند اين اجتماع از راه زور و شمشير محقق شود. بنابراين از ديدگاه او هرچند بيعت، شرط مهمي براي انعقاد امامت است، ولي اعتبار آن، مشروطه به داوطلبانه بودن آن نيست، بلکه بيعت اکراهي نيز معتبر خواهد بود. شافعي اگرچه هاشمي بودن را شرط امامت نمي دانست ولي، به دوستي اهل بيت پايبند بود و با وجود آن که خلفاي پيش از علي (عليه اسلام) را از او برتر مي دانست، ولي به علت دلبستگي فراوان به علي (عليه اسلام)، برخي او را رافضي مي خواندند (22)
فقه اهل سنت بر پايه روشي که شافعي پايه گذاري کرد، به مرحله اي تازه وارد و زمينه براي گسترش و دخالت آن در حوزه هاي گوناگون فردي و جمعي زندگي مسلمانان فراهم شد. هرچند فقه سياسي در مجموعه مباحث فقهي شافعي، سهمي بسيار اندک دارد و از بحث کوتاهي درباره امامت و جهاد فراتر نمي رود، ولي او توانست دايره شريعت را چنان گسترش دهد که سياست را نيز در بر گيرد و راه را براي نظريه پردازي فقهي درباره سياست و حکومت هموار کند. شافعي با قرار دادن معرفت فقهي در دايره اي بسته که سهم عقل در آن محدود بود در ناب سازي آن کوشش کرد ولي شاگردان احمد بن حنبل به آن خشنود نشد و دستيابي به شناخت ناب را از راهي ديگر پي گرفت.
پينوشتها:
1- عبدالغني، الدقر، الامام الشّافعي فقيه السنه الاکبر، الطبعه الثالثه، 1987/ 1407 (دمشق؛ دارالقلم) ص 45-29.
2- محمد ابوزهره، الشّافعي، الطبعه الثانيه (بي جا، دارالفکر العربي، 1948-1367) ص 45 و 46.
3- همان، ص 20، پيشين، ص 62-49.
4- پيشين، ص 84-73
5- همان، ص 99- 107
6- همان، ص 146- 123.
7- همان، ص 180.
8- «کل ما نزل بمسلم فقيه حکم لازم و علي سبيل الحق فيه دلاله موجود» محمد ابوزهره، پيشين، ص 297؛ به نقل از محمد ابن ادريس شافعي، الرساله، ص 482.
9- بنگريد: محمد تقي کرمي، «شافعي و پي ريزي ايدئولوژي اعتدال»، بولتن مرجع فلسفه فقه: گزيده مقالات و متون درباره فلسفه فقه (تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، 1376، ص 272).
10- ابوزهره، پيشين، ص 202، به نقل از شافعي، کتاب الامّ، ج 7، ص 246.
11- همان، ص 210-205.
12- همان، 223- 211.
13- همان، ص 238-234.
14- همان، ص 249- 240.
15- همان، ص 283.
16- همان، ص295.
17- همان، ص، 345-339.
18- همان،ص298- 296.
19- همان، ص 318.
20- همان، ص 338.
21- همان، ص 153- 150
22- همان، ص 155-154
نظرات